اندیشمندان اسلامی پاسخ می دهند؛
امام رضا (ع) چگونه توطئه مامون را خنثی کرد؟
نور معرفت: به گزارش نور معرفت، مامون مخصوصاً قید کرده بود که حضرت رضا را از شهر های شیعه نشین عبور ندهند و وقتی که این گروه را وارد مرو می کنند، حضرت رضا را از آن گروه و مردم جدا کنند.
خبرگزای مهر-گروه دین و اندیشه: امروز سالگرد شهادت ثامن الحجج حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) است. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک، که مامون وی را برای آوردن امام رضا (ع) مأموریت داده بود، نقل کرده است: به خدا سوگند مردی پرهیزکارتر و یادکننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا (ع) ندیدم. ایشان در ادامه گفتار خود می گوید: وی به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سویش می آمدند و در مورد مسائل دینی خود از وی پرسش می کردند و او هم پاسخشان می داد و برای آنان احادیث خیلی از پدر و پدرانش، از علی (ع) و رسول خدا (ص) نقل می کرد.
حضرت آیت الله خامنه ای در سخنرانی های گوناگونی در مورد سیره امام علی بن موسی الرضا نکات مهمی را بیان کرده اند که بعضی از آنها در کتاب انسان ۲۵۰ ساله درج شده است. رهبر معظم انقلاب در مورد نحوه مبارزات امام رضا ضد السلام می گویند [۱]:
عمر مبارک امام رضا (سلام الله علیه) تقریبا پنجاه و پنج سال بوده است - یعنی از سال ۱۴۸ که سال شهادت امام صادق (علیه السّلام) است تا سال ۲۰۳ - تمام زندگی این بزرگوار با همه ی این عظمت ها و عمق ها و ابعاد گوناگونی که می شود برای آن ذکر کرد و تصویر کرد، در همین مدّت عمر نسبتاً کوتاه انجام گرفته است. از این مدّت پنجاه و پنج سال، نزدیک به بیست سال - تقریبا نوزده سال - مدّت امامت این بزرگوار است؛ امّا همین مدّت کوتاه را که ملاحظه می کنید، تأثیری که در واقعیّت دنیای اسلام گذاشت و به گسترش و عمقی که به معنای حقیقیِ اسلام و پیوستن به خاندان (علیهم السّلام) و آشنا شدن با مکتب این بزرگواران انجامید، یک داستان عجیبی است، یک دریای عمیقی است.
آن وقتی که حضرت به امامت رسیدند، دوستان و نزدیکان و علاقه مندان حضرت می گفتند که: علیّ بن موسی در این فضا چه کار می تواند انجام بدهد - این فضای شدّت اختناقِ هارونی که در روایت دارد که می گفتند: وَ سَیفُ هارونَ تَقطُرُ دَما؛ خون میچکد از شمشیر هارون - این جوان در این شرایط، در ادامه ی جهاد امامان شیعه و در مسئولیّت عظیمی که برعهده اش است، می خواهد چه بکند؟ این اولِ امامت علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) است. پس از این نوزده سال یا بیست سال که پایان دوران امامت و شهادت علیّ بن موسی الرّضا است، وقتی شما نگاه می کنید، می بینید که همان تفکّر ولایت خاندان و پیوستگی به خاندان پیغمبر آن چنان گسترشی در دنیای اسلام پیدا کرده که دستگاه ظالم و دیکتاتور بنی عبّاس از مواجهه ی با آن عاجز است؛ این را علیّ بن موسی الرّضا انجام داده است.
این حرکت امام رضا (علیه السّلام) است؛ تا بالاخره مأمون طیّ همان قضایایی که شنیده اید و تکرار شده است و میدانید، احساس می کند که ناچار است علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) را - که با نیت های خاصّ خودش، آن بزرگوار را از مدینه کشانده بود، آورده بود، به خود نزدیک کرده بود و قصد کشتن آن بزرگوار را هم نداشت - برخلاف آن چه تدبیر کرده بود، به شهادت برساند؛ کار قضاء الهی و اراده ی الهی و تدبیر الهی - که پاره ی تن پیغمبر در این نقطه ی دوردست از مدینه مدفون بشود که خود این یک تدبیر الهی است، یک مهندسی الهی است - به وسیله ی دشمنان خاندان انجام بگیرد.
کار برای اهداف بلند را این جوری باید انجام داد؛ نگاه به بلندمدّت را با این انگیزه ها، با این نیّتها، با این امیدها باید انجام داد.
امام رضا (ع) چگونه توطئه مامون را خنثی کرد؟
شهید آیت الله مرتضی مطهری در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار در مورد مقطع مهمی از دوران امامت امام رضا (ع) که همانا ولایتعهدی باشد می گوید:
مسئله دیگر که این هم باز از مسلمات تاریخ است هم اهل سنت نقل کرده اند و هم شیعه ها هم ابوالفرج نقل می کند و هم در کتاب های ما نقل شده است طرز رفتار حضرت است پس از مسأله ولایتعهدی مخصوصاً خطابه ای که حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولایتعهدی می خواند عجیب جالب است. به نظر من حضرت با همین خطبه یک سطر و نیمی - که همه آنرا نقل کرده اند - وضع خودش را روشن کرد. خطبه ای می خواند در آن خطبه نه اسمی از مأمون می برد و نه کوچک ترین تشکری از او می کند. قاعده اش اینست که اسمی از او ببرد و لااقل یک تشکری بکند. ابوالفرج می گوید بالاخره روزی را معین کردند و گفتند در آن روز مردم باید بیایند با حضرت رضا بیعت. کنند مردم هم آمدند مأمون برای حضرت رضا در کنار خودش محلی و مجلسی قرار داد و اول کسی را که دستور داد بیاید با حضرت رضا بیعت کند پسر خودش عباس بن مأمون بود. دومین کسی که آمد یکی از سادات علوی بود. بعد به همین ترتیب گفت یک عباسی و یک علوی بیایند بیعت کنند و به هر کدام از اینها هم جایزه فراوانی می داد و می رفتند وقتی آمدند برای، بیعت حضرت دستش را به شکل خاصی رو به جمعیت گرفت. مأمون اظهار داشت: دستت را دراز کن تا بیعت کنند. فرمود: نه جدم پیغمبر هم این جور بیعت می کرد دستش را این جور می گرفت و مردم دستشان را می گذاشتند به دستش بعد خطبا و شعراء سخنرانان و شاعران - اینها که تابع اوضاع و احوال هستند آمدند و شروع کردند به خطابه خواندن، شعر گفتن، در مدح حضرت رضا سخن گفتن، در مدح مأمون سخن گفتن و از این دو نفر تمجید کردن، بعد مأمون به حضرت رضا: گفت قم فاخطب الناس و تکلم فیهم. برخیز خودت برای مردم سخنرانی کن اساسا مأمون انتظار داشت که حضرت در آنجا یک تأییدی از او و خلافتش بکنند. نوشته است فقال بعد حمدالله و الثناء ضد اول حمد و ثنای الهی را گفت.
مورخینی مثل جرجی زیدان تصریح می کنند که بنی العباس سیاستشان بر کتمان بود و اسرار سیاسی شأن را کمتر می گذاشتند که فاش شود، و لهذا این مجهولات در تاریخ باقی مانده است آن چه که قطعیت دارد و جای بحث نیست اینست که مساله ولایتعهدی اولاً از سوی حضرت رضا شروع نشده، یعنی اینچنین نیست که برای این کار اقدامی از این طرف شده، باشد، از سوی مأمون شروع شده و تازه شروع هم که شده به این شکل نبوده که مأمون پیشنهاد کند و حضرت رضا قبول نماید بلکه به این شکل بوده که بدون این که این مورد را فاش کنند عده ای را از خراسان - از خراسان قدیم از مرود از ماورا النهر، از این سرزمین هایی که امروز جز روسیه به حساب می آید و مأمون در آنجا بوده – می فرستند به مدینه و عده ای از بنی هاشم و در رأس آنها حضرت رضا را به مرو احضار می کنند، و صحبت اراده و اختیار در بین نبوده است و حتی خط سیری را هم که حضرت را عبور می دهند قبلاً مشخص می کنند که از شهرستانها و از طریق هایی عبور دهند که شیعه در آن کمتر وجود دارند یا وجود ندارند.
مخصوصاً قید کرده بودند که حضرت رضا را از شهر های شیعه نشین عبور ندهند وقتی که این گروه را وارد مرو می کنند، حضرت رضا را جدا در یک منزل اسکان می دهند و دیگران را در جای دیگر و در آنجا برای نخستین بار این مورد عرضه می شود و مأمون پیشنهاد می دهد که حضرت رضا ولایتعهد را بپذیرد. صحبت اول مأمون اینست که من می خواهم خلافت را واگذار کنم. البته این خیلی قطعی نیست به هر حال یا ابتدا خلافت را پیشنهاد کرد و بعد گفت اگر خلافت را نمی پذیری ولایتعهد را بپذیر و یا از اول ولایتعهد را عرض داشت، و حضرت رضا شدید امتناع کرد. حال منطق حضرت در امتناع چه بوده؟ چرا امام امتناع کرد؟ البته اینها را ما به صورت یک امر صد در صد قطعی نمی توانیم بگوئیم ولی در روایاتی که از خود ما نقل کرده اند. همچون در روایات " عیون اخبار الرضا " ذکر شده است که وقتی مأمون - گفت من این جور فکر کردم که خودم را از خلافت عزل کنم و تو را به جای خودم نصب کنم و با تو بیعت، نمایم امام فرمود: یا تو در خلافت ذی حقی و یا ذی حق نیستی اگر این خلافت واقعاً از آن توست و تو ذی حقی و این خلافت یک خلافت الهی است، حق نداری چنین جامه ای را که خدا برای تن تو تعیین کرده است به غیر خودت بدهی و اما اگر از آن تو نیست باز هم حق نداری بدهی چیزی را که از آن تو نیست تو چرا به کسی بدهی؟! معنایش اینست که اگر خلافت از آن تو نیست تو باید اعلام کنی که من ذی حق نیستم.
مأمون تهدید کرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود سپس جمله ای اظهار داشت که در، آن هم استدلال بود و هم، تهدید و آن این بود که اظهار داشت: " جدت علی بن ابی طالب در شورا شرکت کرد در شورای شش نفری و عمر که خلیفه وقت بود تهدید کرد، گفت در ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم نگرفتند یا برخی از آنها از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابوطلحه انصاری مأمور است که گردنشان را بزند. خواست بگوید هم اکنون تو در آن وضع هستی که جدت علی در آن وضع بود، من هم در آن وضعی هستم که عمر بود تو از جدت پیروی کن و در این کار شرکت نما در این جمله تلویحاً این معنا بود که حدت ملی با این که خلافت را از خودش می دانست چرا در کار شورا شرکت کرد؟ این که در کار شورا شرکت کرد یعنی آمد آنجا تبادل نظر کند که آیا خلافت را به این بدهیم یا به آن؟ و این خودش یک نوع تنزلی بود از جد شما علی بن ابی طالب که نیامد سرسختی کند و بگوید شورا یعنی چه؟! خلافت مال من است اگر همه تان کنار می روید بروید تا من خودم خلیفه باشم، اگر نه، من در شورا شرکت نمی کنم این که در شورا شرکت کرد معنایش اینست که از حق مسلم و قطعی خود صرف نظر کرد و خویش را جز اهل شورا قرار داد. تو الآن وضعت در اینجا نظیر وضع علی بن ابی طالب (ع) است. مأمون واقعاً مرد دانشمند و مطلعی بوده از حدیث آگاه بود، از تاریخ آگاه بود، از منطق آگاه بود از ادبیات آگاه بود از فلسفه آگاه بود و شاید اندکی از طب و نجوم آگاه بود، اصلاً جز علما بود و شاید در طبقه سلاطین و خلفا در جهان نظیر نداشته باشد.
این جنبه استدلال قضیه بود اما جنبه تهدیدش عمر خلیفه ای بود که کارهایش برای عصر و زمان تقریبا سند شمرده می شد مأمون خواست بگوید اگر من تصمیم شدیدی بگیرم جامعه از من می پذیرد میگویند او همان تصمیم را گرفت که خلیفه دوم گرفت وی خاطرنشان کرد مصلحت مسلمین شور است و اگر کسی از آن تخلف کند گردنش را بزنید، من هم به حکم این که خلیفه هستم چنین فرمانی را می دهم، میگویم مصلحت مسلمین اینست که علی بن موسی ولایتعهد را بپذیرد اگر تخلف کند، به حکم این که خلیفه هستم گردنش را می زنم استدلال را با تهدید مخلوط کرد. پس یکی دیگر از مسلمات تاریخ این مساله است که حضرت رضا از قبول ولایتعهد مأمون امتناع کرده است ولی بعد با تهدید به قتل پذیرفته است. مساله سوم که این هم جز قطعیات و مسلمات است اینست که امام از اول با مأمون شرط کرد که من در کارها مداخله نکنم یعنی عملاً جز دستگاه نباشم، حالا اسم می خواهد ولایتعهد باشد باشد سکه به نام من می خواهند بزنند، بزنند، خطبه به نام من می خواهند بخوانند بخوانند ولی در کارها عملاً مرا شریک نکن، کاری را عملاً به عهده من نگذار نه در کار قضا و دادگستری دخالتی داشته باشم، نه در عزل و نصب ها و نه در هیچ کار دیگری در همان مراسم تشریفاتی هم امام طوری رفتار کرد که آن نا چسبی خودش به دستگاه مأمونی را ثابت کرد.
مردمی که تحمل حکومت حق را نداشتند
امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که بعد از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرف الدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و بعد از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع متعدد و با استفاده از فرصت مناسبت های دینی و آئینی تلاش می کرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موج های سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. آن چه در ادامه می خوانید بخشی از سخنرانی امام موسی صدر که بمناسبت ولادت امام رضا (ع) در منزل یکی از لبنانیهای مقیم شهر کانو در نیجریه در ماه فوریه ۱۹۶۷ ایراد کرده است:
اهل بیت پرچم های هدایت و چراغ تاریکی ها هستند. آنان یکی بعد از دیگری آمدند تا نوبت به امام علی بن موسی الرضا (ع) رسید، امامی که صاحب این شب است و به برکت ایشان ما گرد هم جمع شده ایم. در زمان امام حادثه جدیدی صورت گرفت. همان گونه که می دانیم این امام همام در زمان مأمون، خلیفه عباسی، می زیست. در آن زمان اسلام در اوج تمدن و گسترش خود بود و جهان عرب در دنیا از نظر اندیشه و افکار درحال توسعه بود. مأمون مشکلی داشت، چونکه هارون الرشید ارث خود را میان فرزنداش تقسیم کرده بود و مأمون را حاکم و والی شرق، یعنی ایران و بخش بزرگی از روسیه امروز و افغانستان کرده بود و ولایت بغداد را به پسر بزرگ تر خویش امین داده بود. هارون به آنان سفارش کرده بود که با یکدیگر متحد باشند. اما هیهات که ملک عقیم است.
امین به ملک مأمون تجاوز و وی را عزل کرد. سپس مأمون بر ضد برادرش قیام و با کمک اهالی خراسان، بغداد را فتح کرد. او برادرش امین را کشت و خلیفه همه جهان اسلام شد. او به فکر فرو رفت که آیا در بغداد که پایتخت جهان اسلام است اقامت کند و خراسان را که محل سربازان و سپاهیان و قلعه پهلوانان بود ترک کند؟ آیا پایگاه نظامی خویش را رها کند؟ همان گونه که می دانیم وسایل نقلیه آن روز توان جابجایی سپاه را نداشت. اگر خراسان را رها می کرد، امکان شورش بر ضد وی وجود داشت. ممکن بود اهالی خراسان به همان شکل که امین را عزل کردند، مأمون را هم عزل کنند، یا این که به خراسان برود و بغداد و علوی های بسیار و عباسیانی را که در آنجا زندگی می کردند به حال خود رها کند؟ در این صورت امکان داشت آنان با کسی که بر خلاف امین اراده ای قوی داشته باشد، بیعت کنند و با تبانی خلافت را از دست مأمون بگیرند و او را با مشکل جدیدی مواجه کنند و شاید حتی او را بکشند. مأمون اندیشید و به این نتیجه رسید که پایگاه خود را خراسان قرار دهد و قدرتمندترین شخصیت علویان و عباسیان، یعنی امام علی بن موسی الرضا (ع)، را که همه علویان و عباسیان به برتری وی معترف بودند، از مدینه به خراسان دعوت کند و از وی بخواهد که خلیفه مسلمین شود. خیلی از سیره نویسان و مورخین این مورد را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. آنان بحث کرده اند که آیا پیشنهاد مأمون به علی بن موسی الرضا پیشنهاد واقعی بود یا تنها تعارف بود؟ البته، من نمی خواهم وارد این بحث شوم. هنگامی که مأمون می خواست پیشنهاد این مسئولیت را به امام بدهد، به وی اظهار داشت: اگر خلافت را نمی خواهی پس ولایتعهدی را قبول کن. امام ابتدا نپذیرفت، اما بعد از گفتگوهای طولانی، امام این مسئولیت را با این شرط که مسئولیت خلافت را نپذیرد و در حکومت مشارکت نداشته باشد، پذیرفت.
امام حسین (ع) می فرماید: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» (مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقهٔ زبان آنان است، تا وقتی که معیشت آنان را تأمین کند، گرد آن جمع اند اما زمانیکه آزمایش شوند، دینداران حقیقی اندکند. مردم در رابطه با دین سخن زیاد می گویند، اما زمانیکه مصالح و منافعشان با دین در تعارض باشد، دینداران اندکند. اینجا دین از غیر دین تشخیص داده می شود. امام می دانست این مردمی که از او تعریف و تمجید می کنند توان تحمل حکومت حق را ندارند، حتی مأمون هم چنین تحملی ندارد. مأمون در مقام امتحان امام به او اظهار داشت: مایلم امامت نماز عید را بپذیری. امام ابتدا عذرخواست، اما به دنبال اصرار مأمون پذیرفت و فرمود: امامت را به این شرط می پذیرم که آنرا به شیوه رسول خدا (ص) اقامه کنم. مأمون پذیرفت. در نتیجه، اعلام گردید که امام نماز عید را در خارج شهر اقامه خواهد نمود. سپاهیان به حسب عادت خویش در زمان هایی که خلیفه می خواست نماز عید بخواند، لباس های فاخر خود را به تن کردند و بر اسبان قیمتی خویش سوار شدند و آماده جلوی در منزل امام ایستادند. بعد از مدت زمانی در باز شد و امام پا برهنه از خانه بیرون آمد، در حالیکه عبای خود را وارونه پوشیده بود و خاشعانه حرکت می کرد و پشت سر وی غلامان هم پابرهنه و خاشع به سمت جایگاه اقامه نماز حرکت می کردند. امام الله اکبر می گفت و غلامان هم به تبعیت از وی شعار الله اکبر سرمی دادند. وقتی سپاهیانً امام را با این حالت دیدند، از اسب های خویش پیاده شدند و کفشهای خویش را کندند. اگر فردی از آنان چاقو به همراه داشت، با آن بند کفشهای خویش را پاره می کرد. همه پابرهنه شدند و پشت سر امام به راه افتادند. امام الله اکبر می گفت و غلامان و سپاهیان بانگ الله اکبر سر می دادند. را وی حدیث می گوید: «گویا آسمان و زمین و کوه و دشت و همه اشیا بانگ الله اکبر می زدند. گویی رسول خدا هنگام حرکت برای نماز عید در مقابل ما ظاهر شد.» این چنین، عظمت نواده پیامبر ظاهر گشت. خبر به مأمون رسید. وزیر او فضل به وی اظهار داشت: یا امیرالمؤمنین، اگر می خواهی خلافت پایدار بماند باید امام رضا را به خانه اش بازگردانی. در غیر این صورت، اگر با این وجود نماز بخواند، مردم مجذوب او خواهند شد. مأمون به دنبال امام دوید و اظهار داشت: پسر عمو، تو خویش را به زحمت انداخته ای، من راضی به زحمت شما نیستم، از شما می خواهم که به خانه باز گردید.
[۱] دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ۱۳۹۲/۰۶/۲۶
منبع: nooremarefat.ir
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب