تحلیل روان شناختی تحولات صدر اسلام، ۴۱؛
راز پرهیز از لذت های حلال چیست؟
به گزارش نور معرفت، وقتی از دنیا مذمت می شود به این معناست که در این کار چنین اقتضایی وجود دارد و میتوان مصادیقی از محبت دنیا پیدا کرد که بدترین و زشت ترین کار، و اساس همه گناهان باشند.
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ بعنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت می باشد، چونکه شناخت و دریافت گونه های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانش هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان ها این قصه ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار می باشد.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و مبین غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب هایی] است که قبل از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می آورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از راه تجربه پذیری از دگرگونی های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیشبینی حوادث از راه مقایسه آنها است. آنچه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی است که پیرامون تحلیلی روان شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده اند:
در جلسات گذشته در رابطه با آیات و روایاتی که نسبت به حب دنیا اخطار و آنرا مورد نکوهش قرار می دهد، صحبت هایی کردیم. امشب می خواهیم یک جمع بندی از مضامین مطالب گذشته داشته باشیم.
عدم انحصار مذمت به دنیای حرام
برخی با عنایت به اختلاف لحنی که در آیات و روایات نسبت به دنیا وجود دارد، گفته اند: منظور از بیاناتی که در مذمت و نکوهش دنیاست، دنیای حرام است. به عبارت دیگر، استفاده از نعمت های دنیا به صورت حرام مذموم است، و همه آیات و روایاتی که در مذمت دنیاست در چنین مقامی است. حتی برخی از مترجمان نهج البلاغه، در ترجمه تعبیرات حضرت امیرسلام الله ضد در مذمت دنیا، کلمه حرام را به آن اضافه کرده اند. روشن است که این برداشت اگر در برخی از روایات قابل صدق باشد، در خیلی از جاها این طور نیست. اصلاً مبحث بعضی از تعبیرات، امور مباح و حلال است. برای مثال عملکرد پیغمبر اکرم صلی الله ضد وآله در رابطه با پرده تصویردار، به خاطر حرمت نگاه کردن یا آویزان کردن آن نبود؛ فرمودند: این پرده را بردار چونکه مرا به یاد دنیا می اندازد. نه آویزان کردن آن پرده حرام بود و نه آن اندازه که یک پرده مصور انسان را به یاد دنیا می اندازد، باعث کار حرامی می شود. همانند سایر زینت هایی است که در دنیا وجود دارد. ازاین رو این تفسیر در همه موارد صحیح نیست.
مراتب مذمت
از سوی دیگر، برخی آیات و روایاتی که در مذمت دنیاست را نوعی سفارش اخلاقی تلقی کرده اند که خوب است انسان رعایت کند. خیلی از کتاب های اخلاقی بابی در مذمت دنیا دارند. مبحث و حتی عنوان خیلی از آیات، روایات، اشعار و داستان ها مذمت و دنیا به علت بی وفایی آن است. برخی تصور می کنند که همه مذمت ها درصدد بیان بی وفایی دنیاست و مثل نهی از انتخاب یک دوست بی وفا می ماند؛ این مذمت ها تکلیف شرعی برای انسان درست نمی کند و یک نکته اخلاقی و نوعی ارشاد است به اینکه اگر به دنیا دل ببندید، وقتی آنرا از دست می دهید، ناراحت می شوید که چرا از دست تان رفته است!
این تفسیر هم همانند تفسیر اول، جامع نیست. در یکی از روایت هایی که در شبهای گذشته خواندیم آمده بود که وقتی همه انبیا و علما دیدند حب دنیا انسان را به چه سرنوشت شومی مبتلا می کند، گفتند: حب الدنیا رأس کل خطیئة. این تعبیر با اخلاقی و ارشادی بودن نمی سازد. همینطور در رابطه با روایاتی که می فرمود: نزد خدا چیزی مبغوض تر از حب دنیا نیست، چه بگوییم؟!
در یکی از جلسات گذشته اشاره ای به چاره این مساله کردیم. گفتیم در خود قرآن کریم مواردی وجود دارد که مساله ای به صورت مطلق بیان شده است، و مصادیق گوناگونی دارد؛ بعضی در بالاترین مراتب واجب است، بعضی واجب عادی است، بعضی مستحب مؤکد است، بعضی مستحب است، و بعضی هم شاید همین چیزهایی باشد که به آن عنوان ارشادهای اخلاقی می دهند. به اصطلاح اصولیین معاصر، می گوییم مراد این روایات «طبیعت مهمله» دنیاست، و نه در مقام اطلاق است و نه در مقام تقیید. می خواهد بگوید در این ماهیت چنین چیزهایی یافت می شود. همان گونه که وقتی خداوند می فرماید: اقم الصلوه لذکری، در مقام بیان این مطلب است که لازمه نماز یاد خداست. حال حکم آن چیست و در کجا واجب یا مستحب است، در جای خودش باید بیان شود؛ حالا در مقام این نیست که نمازهای واجب یا مستحب را برشمارد. در چیزهای مذموم هم همینطور است. امکان دارد مذمومیت در حد کراهت باشد، یا به اندازه گناه صغیره ای است که با ترک کبائر آمرزیده می شود، همان گونه که امکان دارد در حد کبائر موبقه باشد که آمرزیدنش به توبه جدی نیاز دارد و حتی امکان دارد انسان را به کفر بکشاند.
تعبیر «حسنه» و «سیئه» که در قرآن آمده است به این معنا نیست که همیشه حسنه از واجبات است و سیئه از حرام ها. حسنه و سیئه یعنی خوب و بد. خوب و بد مراتب دارد. یک بار از خوب امکان دارد اعلی مراتب وجوب را داشته باشد، همان گونه که بعضی مراتب آن مستحب است. باز به تعبیری که برخی از اصولیین معاصر دارند، صیغه امر دلالت بر «بعث» می کند؛ یعنی انسان را به طرف کار هل می دهد، اما در مقام بیان اندازه اهمیت آن کار نیست، و خودبه خود بر وجوب یا استحباب دلالتی ندارد. ازاین رو همیشه نمی توان به اطلاق لفظ دریافت کرد. این کار در صورتی امکان دارد که مقدمات حکمت تام باشد، و ما احراز نماییم که متکلم در مقام اطلاق گویی است.
وقتی از دنیا مذمت می شود به این معناست که در این کار چنین اقتضایی وجود دارد و میتوان مصادیقی از محبت دنیا پیدا کرد که بدترین و زشت ترین کار، و اساس همه گناهان باشند. «حب الدنیا» یک طبیعت مهمله است و مراتب مختلفی دارد. اینکه در کجا واجب، کجا مکروه، کجا حرام و کجا از کبائر موبقه است، دلائل جداگانه ای نیاز دارد.
تعارض در روایات در رابطه با دنیا؟
در بعضی از روایات با تعبیراتی مثل ملعون بودن دنیا و آن چه در آن است روبه رو می شویم. این ها تعابیر متشابهی است و این سؤال را مطرح می کند که واقعاً چه چیزی از دنیا ملعون است. دنیا یعنی همین عالمی که ما در آن زندگی می نماییم. آیا ماه، خورشید، زمین، آسمان، گیاه، حیوان، و انسان هایی که در زمین هستند، همه ملعونند؟! از طرفی روایاتی هست که دنیا را مرکب خوبی معرفی می کند که مؤمن سوار این مرکب می شود و تا نزدیک خدا می رود. اگر این دنیا نباشد مؤمن نمی تواند این کارهای خیر را انجام دهد، و این تقرب ها را پیدا نمی نماید. بعضی از روایات هم تصریح دارد به اینکه دنیا گناهی نکرده است و به آن دنیا فحش ندهید! همان گونه که می بینید دو دسته روایت است؛ یک دسته می گوید: به دنیا فحش ندهید و آنرا مذمت نکنید، و دسته دیگر خود دنیا را معلون می داند. جمع این روایات به چه چیزی است؟
دنیا گناهی ندارد!
باید گفت منظور از مذموم بودن یا مطلوب بودن دنیا، رفتار ما با دنیاست نه خود دنیای خارجی. در واقع، دنیا وصف حیات است، و این حیات و زندگی ماست که مدح یا مذمت می شود، وگرنه، اعیان خارجی مذمتی ندارند، بلکه مخلوقات خدا هستند؛ الذی احسن کل شیء خلقه؛ هر چه را خدا آفریده زیبا و خوب آفریده است. این مذمت ها «وصف به حال متعلق» است و در واقع بعضی رفتارهای انسان نسبت به دنیاست که لعن آور است، وگرنه خود دنیا نه خوب است، نه بد؛ نه گناهی کرده که مستوجب لعنت باشد و نه هر کس از دنیا استفاده می نماید جهنمی می شود. اگر دنیا را مذمت کردند به لحاظ شیفته شدن ما نسبت به آن است. اینکه در آیه شریفه «فریب» به دنیا نسبت داده می شود؛ لا تغرّنّکم الحیوة الدنیا، هم به همین جهت است که دنیا مبحث رفتار ماست، و رفتار و حالت ما نسبت به دنیا امکان دارد حالت فردی فریب خورده، شیفته و دلداده باشد. دنیا گناهی ندارد، ماییم که فریب می خوریم و عیب ها و مذمت ها به ما برمی گردد نه به خود دنیا.
این نکته پاسخ این سؤال را هم می دهد که چرا خداوند دنیایی را که این قدر بد است، آفرید؟ پاسخ اینست که اگر خدا دنیا را نیافریده بود، بهشت هم نبود. بهشت در این دنیا پیدا می شود. درخت های بهشت را در دنیا باید کاشت و آن طرف میوه اش را خورد. الدنیا مزرعة الاخره؛ اینجا مزرعه است و باید کاشت، و آنجا باید برداشت. پس خوبی و بدی دنیا بسته به اینست که ما با آن چطور رفتار نماییم.
مراتب مذمت دنیا
برخی خیال می کنند مخاطب آیات و روایاتی که دنیا را مذمت می کند، گناهکاران هستند، و می گوید: این دنیا برای شما که کارهای حرام می کنید، بد است و این زندگی برای شما مذموم است. در مقابل، برخی گفته اند منظور کسانی است که می خواهند نکته های اخلاقی را رعایت نمایند.
باید گفت مخاطب این تعابیر همه مردم هستند، ولی مذمت مراتب دارد. مذمت دنیا از یک طرف شامل کسی می شود که توجه خاصی به دنیا داشته باشد و آن چنان دل به آن ببندد که او را از وظایفش بازدارد حتی اگر مرتکب هیچ حرامی نشود، و از یک طرف شامل کسی می شود که کارهای حرام بزرگی انجام می دهد و امکان دارد تا درگیری با اولیای خدا و بلکه کشتن پیغمبران الهی هم پیش رود. حتی تا آنجا می رسد که با خدا در می افتد و مثل فرعون می گوید: من خدایی غیر از خودم نمی شناسم. حب دنیا مراتب مختلفی دارد، ولی در همه این ها این زمینه هست که انسان را به انحراف و سقوط بکشاند. بعضی مراتب آن در همین حد است که پیغمبر اکرم از حلوایی که هدیه آوردند، تناول نکردند و فرمودند: می ترسم اگر یک مرتبه بخورم به دهنم مزه کند و اشتیاق پیدا کنم که یک مرتبه دیگر هم بخورم و این شوق ذهنم را مشغول کند؛ دل من باید مشغول توجه به خدا باشد و نباید فکر حلوا باشد.
مراتب تکلیف
انسان ها از نظر وظایف و تکالیف هم مراتب مختلفی دارند. نمی شود به دختر بچه ای که تازه نه سالش تمام شده و باید روزه بگیرد، بگویید: اگر بخواهی به دیگران نشان بدهی که روزه هستی، قصد قربت نداری و روزه ات باطل می شود و باید قضایش را بگیری. بچه نه ساله این چیزها را درک نمی نماید. برای اینکه روزه بگیرد باید تشویقش کنید، بگویید فلان غذا را برای افطارت تهیه می کنم، فلان اسباب بازی یا چادر را برایت می خرم، تا اشتیاق پیدا کند. یا اگر بخواهید مد ولاالضالین و مسائل تجویدی را به او یاد دهید، به کلی نسبت به دین بی رغبت می شود. در ابتدا باید در همین حد که اسکلت عبادت از او برآید، اکتفا شود و البته کم کم که بالاتر می آید، معرفتش بیشتر می شود و متوجه می شود که نباید تظاهر و ریاکاری کند. این جا تازه اول راه است، و مراتب کمال آن قدر زیاد است که ما حتی تصور درستی از مراتب پیشرفته اش نمی توانیم بکنیم، و تا آنجا می رسد که امیرالمؤمنین می فرماید: الهی ما عبدتک خوفا من نارک ولا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ وَلَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ ؛[۱] این به چه معناست؟ اینکه انسان خدا را اهل عبادت بداند چگونه انگیزه می شود که نماز شب بخواند؟! ما حتی تصور درستی هم از این مرتبه نداریم. تازه اگر مثل سلمان که مقداری از اسرار را به او می گفتند، به جایی رسیدیم، تازه می فهمیم که چنین چیزهایی هم در عالم وجود دارد! ازاین رو هر کسی ظرفیتی دارد و نباید بار سنگینی را که توان کشیدنش را ندارد، به او تحمیل کرد.
مراتب تکلیف نسبت به اختلاف مراتب ایمان
در روایتی برای ایمان هفت سهم معرفی شده و می فرماید: کسانی که سهم هفتم را دارند، تلاش نکنند چیزی را بر کسانی تحمیل کنند که سهم ششم را دارند. باید درک کنند آن که یک درجه پایین تر است چقدر ظرفیت دارد و به همان اندازه از او انتظار داشته باشند.[۲] هم چنین نباید از کسانی که یک سهم دارند، انتظاری بیشتر از نخستین مراتب ایمان داشت. توقع نداشته باشید هر کس اظهار داشت: من مؤمنم، مثل سلمان شود؛ طاقتش را ندارد. فرمایش امیرمؤمنان ضد السلام نسبت به عاصم بن زیاد ناظر به همین مساله بود. حضرت فرمود: من یک وظیفه ای دارم، و تو یک وظیفه ای. وظیفه تو اینست که باید به زن و بچه ات برسی و این طور که تو زندگی می کنی، به خانواده ات ظلم می شود. خدا بر من تکلیفی واجب کرده است که بر تو نکرده. هر کسی باید ظرفیت خودش را بشناسد و نسبت به همان عمل کند. اگر نوجوان متوسطی که تازه به تکلیف رسیده است بخواهد مثل امیرمؤمنان همیشه نان جو و نمک بخورد، طولی نمی کشد که مریض یا پشیمان می شود. باید ظرفیت خودش را بسنجد و آن اندازه ای که ظرفیت دارد، تشبه به اولیای خدا پیدا کند. همه ما نیازهای طبیعی داریم، اما نمی توانیم فقط به آن اندازه واجب یا اندازه ای که خدا دوست دارد، اکتفا نماییم. اگر این گونه عمل نماییم بعد از چند روز پشیمان می شویم و اصل همه چیز را کنار می گذاریم. باید تدبیر کرد و ظرفیت را سنجید و به اندازه ای که توانش هست قدم به قدم جلو رفت. البته این به معنای نفی مراتب بالاتر نیست. باید زیر نظر استادکار تمرین کند، از آیات و روایات استفاده نماید تا به تدریج بتواند به مراتب بالاتر برسد.
منافات تکوین و تشریع!
گاهی این پرسش مطرح می شود که خداوندی که ما را از حب دنیا منع کرده چرا دنیا را این طور آفریده و این جاذبه ها را در آن قرار داده است؟ به عبارت دیگر، تکوین خدا با تشریع او منافات دارد! از یک طرف به صورت طبیعی میل خیلی از چیزها را در ما قرار داده است، و از یک طرف هم می گوید: از این غذا نخور، چون محبتت به دنیا زیاد می شود! چرا خداوند این شوق را در ما قرار داد؟
در جلسات گذشته هم مکرر گفته ایم که وجود این جاذبه ها دو حکمت کلی دارد. یکی اینکه بقای زندگی ما و فراهم شدن زمینه رشد و تکامل مان بسته به اینست که به این جاذبه ها و خواسته های غریزی پاسخ دهیم. اگر وقتی انسان مریض می شد، احساس درد نمی کرد، هیچ وقت سراغ دکتر و خوردن داروی تلخ نمی رفت. اگر گرسنه نمی شدیم، غذا نمی خوردیم و سبب می شد که مریض شویم و از دنیا برویم. اگر می بایست در این عالم باشیم و زندگی نماییم، باید احساس گرسنگی نماییم تا غذا بخوریم، و باید احساس درد نماییم تا سراغ دکتر برویم. پس این نیازهای طبیعی باید باشد، تا زنده بمانیم تا آن وقت ببینیم برای چه آفریده شده ایم و به دنبال کسب آن برویم. خدا ما را آفریده است رشد و تکامل پیدا نماییم. این رشد بسته به اینست که در این عالم باشیم و زنده بمانیم، و برای این ماندن باید احساس گرسنگی نماییم، تا غذا بخوریم، باید احساس احتیاج به خواب نماییم تا بخوابیم. این یک حکمت است که اصل بقای ما در این عالم را تأمین می کند؛ البته در کنار بقای فرد، بقای نوع هم مطرح است، و اگر نیاز جنسی نباشد، نسل انسان منقرض می شود.
حکمت دوم اینست که خداوند ما را فقط برای این نیافریده است که بمانیم و بخوریم و رشد نماییم و چاق و فربه بشویم. خداوند ما را آفریده است تا با انتخاب خودمان راه خیر را بر راه شر ترجیح دهیم. ازاین رو باید سر دو راهی قرار بگیریم و همیشه در هر قدمی که برمی داریم دست کم باید دو راه وجود داشته باشد. کمال انسان در اینست که آگاهانه راهی را انتخاب نماید که خدا می خواهد. اگر جاذبه ها فقط برای کارهای خوب باشد، انتخابی پیش نمی آید و انسان هم مثل ملائکه می شود. این سبب برتری انسان بر ملک نمی گردد. انسان باید هم نسبت به گناه و هم نسبت به ثواب کشش داشته باشد تا انتخاب نماید. در فرهنگ دینی به این انتخاب «امتحان» می گویند. اگر این طور نباشد، انسان نیستیم و خلیفة الله نمی شویم.
راز پرهیز از لذت های حلال
پرسش دیگری که در این جا مطرح می شود در رابطه با پرهیز از حلال هاست. برای مثال، در بعضی روایات بود که پیغمبر اکرم صلی الله ضد وآله از برخی حلال ها استفاده نمی کردند. دلیل این پرهیز چیست؟
خداوند انسان را در این عالم طوری آفریده است که امکان دارد ابتدا نسبت به چیزی میل ضعیفی داشته باشد، اگر آنرا انجام داد و لذتی برایش حاصل شد، بار دوم اشتیاقش به آن بیشتر می شود و در اثر تکرار، به تدریج با آن انس پیدا می کند، و بالاخره کار به جایی می رسد که دیگر ترک آن برایش مشکل می شود. کسانی هستند که اگر یک شب خواب بمانند و نماز شب شان ترک شود، در روز حوصله سخن گفتن با خانواده خویش را هم ندارند. این خود از نعمت های خداست که انسان را طوری آفریده که ابتدا کار کمی برایش سختی دارد، کم کم انس پیدا می کند، و سپس طوری می شود که اصلاً نمی تواند آنرا ترک کند. حال اگر کار بدی بود یا در راه گناه بود، کم کم به گناه کشیده می شود و در اثر تکرار، به گناه عادت می کند و حتی ترک آن هم برایش مشکل می شود. کم کم به گناهان بزرگ تر هم کشیده می شود و حتی به کفر می انجامد؛ ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ.[۳] چاره اش اینست که از اول جلویش را ببندد؛ به این لغزشگاه نزدیک نشود و کمی از آن فاصله بگیرد.
ترک مکروهات و زهد در دنیا حریمی برای این هستند که انسان به گناه کشیده نشود. مثل معروفی در زبان عربی هست که می گوید: و من حام حول الحمی أوشک أن یقع فیه؛ کسی که نزدیک قرق گاه، قدم بگذارد ناگهان پایش می لغزد و می افتد. اینکه حضرت می فرماید: از این حلوا نمی خورم و می ترسم به آن علاقه پیدا کنم، برای اینست که طبیعت انسان چنین است که اگر از چیزی که خوشش آمد، دفعه دوم با اشتیاق بیشتری تکرار می کند و کم کم انس پیدا می کند و دیگر عادت می کند.
[۱]. بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶.
[۲]. الکافی، ج ۲، ص ۴۳.
[۳]. روم، ۱۰.
منبع: nooremarefat.ir
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب