یادداشتی از حسن بلخاری؛
هورخش، مثال اعلای ذات در هستی محسوسات
به گزارش نور معرفت واضح ترین و دقیق ترین تعابیر شیخ در باب هورخش را بتوان در الواح عمادی یافت. شیخ در این لوح، ضمن اثبات بقای نفس و اتصال نفوس بشری به ملكوت، به نفوس ملكوتی، به بحث در باب نفوس فلكی می پردازد.
به گزارش نور معرفت به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی است از حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی که به مناسبت هشتم مرداد روز بزرگداشت شیخ اشراق نگاشته شده است؛
الف: هورخش کیست و در نظام نوری شیخ اشراق چه جایگاهی دارد؟ (سخن در باب وجوهات هستی شناختی و معرفت شناختی هورخش در حکمت اشراقی)
نکته اول این که می دانیم شیخ اشراق در حکمة الاشراق خویش عوالم را منحصر در چهار عالم دانسته: «ولی فی نفسی تجارب صحیحة تدلّ علی آن العوالم أربعه: أنوار قاهره و أنوار مدبّره، و برزخیّان و صور معلّقه ظلمانیّه و مستنیرة فیها» (مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۲ ص ۲۳۲) من دارای تجربه های درست و معتبری هستم که وجود چهار عالم را اثبات می نماید» و سپس این عوالم چهارگانه را چنین برشمرده: عالم انوار قاهره، عالم انوار مدبره، جهان برازخ (شامل کواکب و عناصر بسیط و مرکبات مادی) و نهایت عالم صور معلقه ظلمانیه و مستنیره یا همان عالم مثال.
نکته دوم این که شیخ در مقاله دوم از حکمة الاشراق خویش به بحث در باب مراتب وجود می پردازد (فی ترتیب الوجود). این مقاله به فصولی چند تقسیم می شود که کلیت آن بیان مراتب نور است. در فصل نخست سخن از قاعده «ان الواحد الحقیقی لا یصدر عنه اغلب من معلول واحد» است و در ادامه کیفیت صدور کثرت از نورالانوار. شیخ در بیان مراتب کثرت به بیان انوار عالی و سافل می رسد و در متن آن متذکّر این قاعده بنیادی می شود که نورِ عالی نسبت به نورِ سافل، قاهر و نورِ سافل نسبت به نورِ عالی، عاشق است. بحث بعدی شیخ، تبیین کیفیت صدور کثرت از واحدِ احد و ترتیب آن است. شیخ در متن این بحث به بیان انوار قاهره، برازخ مستقله، انوار مجرده (که شیخ آنها را انوار اسفهبدیه می نامد) و هم انوار سانحه و افلاک می پردازد.
این مقاله حکمة الاشراق تتمه ای دارد که بیان نکاتی در باب ثوابت و پاره ای از کواکب است که خود آغاز سخن در باب هورخش در مهم ترین اثر شیخ یعنی حکمة الاشراق است. شیخ در این قطعه از کتاب بلند خود عالم اثیر (یعنی عنصر پنجم که بخشی از عالم مادّه بوده و مادّه اجرام سماوی شمرده می شد، عنصر پنجمی بوده در کنار چهار عنصر آب، هوا، خاک و آتش) را عالمی زنده و حیّ دانسته که مطلقاً فاقد موجود میت و مرده بوده و توسط انوار مدبره علویه اداره می شود. نور این انوار از راه کواکب به افلاک می رسد.
هر کوکب نسبت به فلکی که تحت آن است رئیس مطلق به حساب می آید و «هورخش که عبارت از طلسم شهریور بُود، نوری است شدیدالضوء، فاعل روز و رئیس آسمان و این همان چیزی است که در سنّت اشراق تعظیم آن واجب بُود و فزونی آن بر کواکب تنها بمجرد مقدار و قرب نبود و بلکه شدت نوریت هم بُود. چونکه آن چه از ثوابت و سیارات در شب دیده می شود، مقدار مجموع آنها به یقین بیشتر از مقدار آفتاب بود به اندازه ای که قابل قیاس نبود و با وصف این فاعل روز و موجد آن نمی باشند» (حکمة الاشراق ترجمه سجادی ص ۲۶۴) ازاین رو در اندیشه شیخ اشراق، هورخش که از آن در فرهنگ اوستایی و پهلوی سخن خواهیم گفت کوکبی است نورانی که فاعل روز است و رئیس آسمان و این یقیناً صفت آفتاب است و خورشید.
برای ادراک جایگاه هورخش در نظام وجودی و نوری شیخ اشراق (با تأمل می توان گفت مراتب نوری شیخ اشراق همان مراتب وجودی صدرا است) تأملی کوتاه در این باب ضروری می باشد. شیخ، انوار مجردهی را که نقش سلطانی دارند به انوار قاهره اعلون و انوار قاهره صوریه تقسیم می کند. انوارِ قاهره اعلون عبارت از طبقه طولیه مترتبه اند و انوارِ قاهرة صوریه همان ارباب اصنام اند یا طبقه عرضیه متکافثه غیرمترتبه. اما شیخ چون به عالم اثیر می رسد کوکبِ حاکم بر این عالم را هورخش می خواند. معنایی که در آثار دیگر او هم تکرار می شود.
اما این ساحت هستی شناختی یا اصطلاحاً انتولوژیک هورخش در اندیشه شیخ اشراق ساحتی اپیستمولوژیک یا معرفت شناختی هم دارد. به عبارتی در آثار شیخ، هورخش صرفا ملک مدبر بر آسمان و زمین نیست بلکه بعنوان «عقل فعال» (اصطلاح وام گرفته شیخ از فلاسفه مشایی چون فارابی و ابن سینا) نقشی هم در روشنایی جان وجهان نفوس بشری دارد.
به عنوان مثال در المشارع و المطارحات (علم ثالث، مشرع سابع) و در فصل «فی کیفیه ظهور المغیبات «شیخ به بیان انتقاش یا نقش بستن علوم متأثر از امور غیبی در نفس می پردازد که از طرقی چون خواب، بیداری و هم به صورت اکتسابی از راه انوار علویه و هم از طرق دیگر حاصل می شود. شیخ همه این موارد را مغیباتی می داند که نفس قادر به دریافت آنها می باشد.
اما تأمل شیخ نه بر هر دریافتی بل بر امور غیبه ای است که توسط فضلاء و حکماً دریافت می شود. فاضلان حکیمی که دارای فطرت تامه بوده و طالبان حقیقی انوار غیبه هستند از دیدگاه شیخ اشراق آن چه از راه این فاضلان بدین صورت دریافت می گردد همان حکمت اشراقیه ای است که او هم خود طالب و به دنبال آن است. انوار روحانیه و امور غیبیه ای که بر این طالبان عاشق، گاه به صورت خطی مسطور و گاه صوتی دلنشین و گاه اصواتی طیب و مهیب هویدا می شود و گاه امکان دارد در صورت سماویه یا صورت سادتی از سادات علویه ظاهر گردد اما مهم این که همه «این امور غیبی در عالم هورقلیا متعلق به سید عظیم هورخش اعظم است که هو وجهه الله العلیا علی السان الااشراق است.» (المشارع و المطارحات. ج اول ص ۴۹۴)
هم چنین شیخ در کتاب المقاومات (فی العلم الثالث) و در پاسخ به سوالی در باب جوهر، که شاهد مثالی چون نور مجرده قدسیه دارد. آشکارترین و شریف ترین اجرام را هورخش می نامد که شدید می باشد و مَلک قاهر غسق. در باب ۵۹ همین بخش از کتاب المقاومات هم مجدداً هورخش، «وجهه الله العلیا و ملک قاهر غسق، آیه الکبری و المثال الاعلی اعزّ ما ظهر» خوانده می شود. همینطور شیخ، شخص سعید و سعادتمند را کسی می داند که به سمت این ملک آسمانی (هورخش) بالا رود ملک معظمی که جز به لزوم و نیاز نازل نمی شود: «هورخش، الملک قاهر الغسق، الآیة الکبری و المثال الاعلی اعزّ ما ظهر: ثمّ ظهر و بطن و استخفی بنفس الظهور، فطوبی لمن صعد الیه و لم ینزل الّا لضرورة الحاجة! هو القاعدعلی الارض الصاعد الی السماء.» ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۱، ص: ۱۹۱).
اما شاید واضح ترین و دقیق ترین تعابیر شیخ در باب هورخش را بتوان در الواح عمادی (لوح چهارم) یافت. عنوان این لوح چنین است «فی النظام و القضاء و القدر و بقا النفوس و السعاده و الشقاوه و اللذه و آثار النفوس». شیخ در این لوح، ضمن اثبات بقای نفس و اتصال نفوس بشری به ملکوت و تاکید بر این که اگر شواغل بدن نباشد نفس منقّش می شود به نفوس ملکوتی، به بحث در باب نفوس فلکی می پردازد.
شرح و تبیین وجود و تاثیر این نفوس فلکی بسیار جالب است بخصوص آن که شیخ در اثبات این معانی به آیات قرآن استناد می کند بعنوان مثال آیه شریفه «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ آن نَبْرَأَهَا آن ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ – هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفس های شما [= به شما] نرسد مگر آنکه قبل از آنکه آنرا پدید آوریم در کتابی است این [کار] بر خدا آسان است (حدید، ۲۲) از دیدگاه شیخ، این آیه اشعار می دارد امورِ ماقبل وقوع، در جایی مکتوب اند و همه سخن شیخ این است که می توان با زُهد به این علوم و امور عالم شد. این آیه و آیات دیگر موید این رأی شیخ اند که «جواهر روحانی متنقش اند به جمله چیزها و نفوس ما شاید که بدیشان پیوندد در بعضی اوقات (چنان که در خواب) و متنقش شود به نقوش کائنات و آگاه شود بر غیب» (همان ج سوم ص ۱۷۸)
اما در این میان، انبیا، متألهان و فضلا در قلمرو دریافت امور غیبی به سبب دارا بودن نفوس قوی یا فطرت پاک، بیشتر مستعد انتقاش عظیم امور و علوم غیبیه بر نفس و جان خویش اند. سخن بعدی شیخ که عاملی مهم در ادراک بیّن و روشن هورخش در اندیشه های اوست بحث «عقل فعال» است. شیخ، نفس انسان را مستعد دریافت علوم غیبی می داند و در این میان نقش عقل فعال (که به بیان شیخ همان روح القدس است در تعبیر شرع و به تعبیر فلاسفه ای چون فارابی، واهب الصور) بسیار برجسته است. نسبت عقل فعال از منظر شیخ اشراق به عقول ما چون نسبت آفتاب است به دیده گان ما. آفتابی که به تعبیر شیخ، همان مصداق روحی در «و نفخت فیه من روحی» قرآن است. آیا شیخ در بیان این نسبت متأثر از این بند یسنه ها بوده که خورشید (یا کاربرد دقیق آن در اوستا: هورخشت) را دیدگان اهورا مزدا خوانده؟: «و از برای خورشید تیز اسب، دیده اهورا مزدا را» (یسنا، گزارش پورداود ص ۱۲۰) به تعبیر پورداود در «خورشید نیایش» فقره پنج آن هم خورشید به واسطه فروغش به چشم اهورا مزدا تعبیر شده است. حقیقت این تاثیرپذیری یا عدم آنرا نمی دانیم اما در تحقیق خود در متن اوستا دستکم سه بار در وصف خورشید به مفهوم دیده گان رسیدم. بهرحال شیخ، عقل فعال یا تعبیر قرآنی آن روح الهی (روحی) را واسطه وجود عالم عنصر و بل کدخدای عنصریات می خواند.
سهروردی عقل فعال را (که در بخش های مختلف آثار خود چون حکماً و فلاسفه واهب الصور می خواند) عاملی بسیار مهم در انتقاش نفس ما به فضائل می داند و این هنگامی امکان دارد که با زهد و تزکیه بدان متصل شویم. شاهد مثال اثبات این معنا آیه «اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (علق ۳-۴) است. به تعبیر شیخ، قلم حق تعالی از چوب و نی نیست بل همان ذات عقل است آن هم عقلِ به فعل. نفوس ما در مقابل این عقل فعال یا قلم هم چون لوحی هستند که به قلم الهی، منقش به علوم حقیقی و معارف ربانی می گردد. آیه دیگری شاهد مثال شیخ اشراق در باب اثبات معنای فوق است «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (مجادله، ۲۲) از دیدگاه شیخ تردیدی نیست این آیه از تعلیم قدسی نفوس سخن می گوید و مصداق بارز آن پیامبر است که در باب او قرآن می فرماید: عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی (نجم، ۵) که همان مددرساندن به پیامبر با عقل فعال است یا آیتی دیگر «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَی قَلْبِکَ (شعرا، ۱۹۴) و هم آیاتی چون «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» (نمل، ۶) و هم «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» و هم چنین «خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ». ازاین رو نفس انسان به واسطه روحی عظیم، آبستن تعالیم حقه و معارف ربانیه می شود عامل مؤثر در این دریافتن یا به تعبیر شیخ انتقاش، عقل فعال است.
ادامه ماجرا، ابتدا تأویل روایتی از پیامبر است که دست شیخ را در نسبت میان نفس با عوالم فوقانی کاملاً باز می گذارد و سپس تحلیل نسبت نفس با انوار روحانی. پس شیخ به بیان روایت پیامبر با این مضمون می پردازد «من مات فقد قامت قیامته» هر که بمیرد قیامت او برپا می شود، تأویل شیخ این است که آسمان نفس انسان به هنگام موتش گسترده و گشاده می شود، ستارگان او فرو ریخته می شود که به تعبیر سهروردی کنایه از فروریختن کنش و فعالیتهای حواسی ظاهری است. پس آن گاه آفتاب او از حالت خود بر می گردد که کنایه از تحول و دگرگونی دل انسان است. سپس زمین انسان متزلزل می شود یعنی بدن وی در خاک تجزیه می شود و وحوش با نفس او محشور می شوند یعنی قوای غضبی یا قوائی که جبال یا استخوان های انسان را در هم می کوبند. شاهد مثال شیخ در اثبات این معنا یکی از آیات قرآن است: «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (انعام، ۹۴) یعنی نفوس شما مجرد است از آلات» و تنها باز می گردد [یعنی قوای جسمانی اش گذاشته می شود] و گفت «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا» (مریم، ۹۵) یعنی ذات وحدانی بی مزاحمت. قوی یعنی ذات شاعر و درّاک. ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج سوم، ص ۱۷)
این بحث تأویلی، مقدمه ای برای تبیین نسبت میان نفس و بدن می شود. به تعبیر شیخ علت تعلّق نفس با بدن، وجود روحی نورانی در دِماغ است که اگر نورانیتش کم شود زندگی انسان مضطرب و آشوبناک گشته و از این اضطراب مالیخولیا حاصل می شود. علت تمایل شدید هر موجود زنده ای به نور، چیزی جز همین تعلّق نفس به این نور روحانی یا روح نورانی نیست. «و بینی میل حیوانات به نور و فرو نشستن حواس و ساکن شدن حرکات در ظلمت شب، پس شادی نفوس با نور سخت تر [منظور شدیدتر است] است همچون چیزها» (همان ص ۱۸۲)
باب بعدی، شرح همین نور است تا به هورخش متصل شود. از دیدگاه شیخ در باب ۹۱ الواح عمادی، نور، ظاهرست از بهر دیگری و نور است از بهر دیگری. اگر این نور قائم به وجود خود باشد بالذات مُظهر است و زنده، و هر چه حی باشد بذات خویش، نور مجرد است و هم هر نور مجرد زنده به ذات خویش است. و اولِ همه انوار مجرده، حضرت حق است که مُعطی حیات است و بخشنده نوریت. خداوندی که ظاهر است از بهر ذات خویش و ظاهرکننده دیگری است. شیخ در بیان این ذاتیّت و هم مُظهریت به آیه شریفة «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ……» (نور، ۳۵): استناد می کند «و نوریت او آن است که از بهر ذات خود ظاهر است و دیگری بدو ظاهر می شود. پس نور همه نورهاست و نوریت و نیّر سایه نور اوست. پس به نور او روشن آسمان ها و زمین ها و آیتی دیگر «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» (زمر، ۶۹) ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج سوم، ص ۱۸۳)
بنابراین از دیدگاه شیخ و به تعبیر صریح او، شریف ترین ذات هستی نور است (حضرت نورالانوار) و طبیعی است مثال اعلای او هم در تمامی مراتب هستی نور باشد و دقیقاً از همین روست که در جهان محسوسات هم هستی اشرف، مثال حضرت نور است و البته هر چه تمام تر لاجرم شریف تر. حال شریف ترین جسم در تمامی جهان محسوسات یا همان مثل اعلای نورالانوار چیست؟ از دیدگاه شیخ این وجود اشرف، هورخش است: «شریف ترین جسم ها که تاریکی را قهر می کند. ملک کواکب و رئیس آسمانست و کننده روز روشن با امر حقّ تعالی، کافل قوّت ها، خازن عجائب، صاحب هیبت، مستغنی بنورش همچون کواکب. همه را نور می دهد و او از کس نور نمی ستاند، و همه را رونق و بها می پوشاند. پاکا خدایا که او را آفرید و نورانی گردانید. اوست مثل اعلی در آسمان ها و در زمین ها چونکه که اوست نور انوار اجسام چنانکه حقّ تعالی نور انوار است از آن عقول و نفوس. آیتی دیگر گفت «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی» و این آیتی دیگر را مبیّن می گرداند از روی مثلی، اوست آیتی بزرگ که ظاهرست بنورش، خفیّست شرفش بر جاهلان. و آیت حقّ تعالی ظاهرترین آیاتست و ظاهرترین آیات هورخش شدید می باشد و اوست که آیت بزرگ ترین است و علّامه است و فاعل است با امر حقّ تعالی و پوشیده است ای ظاهر نگشت از بهر شرفش و اوست که سبب روز است به ظهورش و سبب شبست از بهر خفایش و سبب فصول چهارگانه است از بهر میلش به جنوب و شمال و او روشنکننده چشم سالکان است و وسیلت ایشانست بحقّ تعالی. پس اوست که حیّ ناطق است و ظاهرتر است و اوست که حجّتست بر بندگان خدا و اوست آیت توحید چونکه که او یکیست در مرتبت، او گواهی می دهد بیکی و اوست که و جهت بلندترست از آن خدا بر زبان اشراق و او روی و چشم و دل عالمست. پاکا خدایا که او را ظاهر گردانید و بدو حجّت را مؤکد گردانید بر عالمیان و گواهی می دهد آیتی دیگر از تنزیل چون تقدیر را بدو ربط کرد و آن که گفت که «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ». آیتی دیگر: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» و شرف انوار آسمانی گواهی می دهد از تنزیل و آن آنست که گفت «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» و مواقع ایشان مظاهر ایشانست چنانکه ایشان به ظاهر روحانیان اند. آیتی دیگر: «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ» (مجموعه مصنفات. ج ۳ ص ۱۸۴)
بنابراین در نظام نوری شیخ اشراق هورخش یا خورشید تمثیل اعلای نور ذات در هستی محسوسات است. از این جا نسبت میان نظام نوری شیخ اشراق با نظام فرشته شناسی مزدایی روشن می گردد. (پیش از این در همین روزنامه وزین بحث بهمن و نسبت آن با اول ما خلق الله العقل را روشن ساخته بودیم).
ب: اما در متون اوستایی و پهلوی این هورخش کیست؟
اصل کلمه هورخش در زبان اوستایی هوَرِخشِئتَ (hvare khashaeta) است که رسماً به معنای خورشید است. این کلمه در گاثاها که معتبرترین بخش اوستا است به صورت هور و در بخش های دیگر اوستا با شئت آمده. کلمه هورشئت در زبان پهلوی به خورشئت (khvarshet) و در زبان فارسی به خورشید تبدیل شد. (فرهنگ اعلام اوستا ص ۱۴۵۵)
و اما اولین کاربرد هورخشئت (خورشید) در بند ۱۰ هات ۳۲ گاتاهاست: «اوست کسی که گفتار را تباه سازد کسی که از چارپا و خورشید بزشتی یاد کند، آن چنان که با دو دیده توان دیدن… (گاتاها، گزارش پورداود ص ۱۰۴) و هم در بند ۱۶ هات ۴۳: «ایدون ای اهورا، او، زرتشت، از برای خود برگزید آن پاک تر روانت را ای مزدا به پیکر آراسته باد راستی از زندگی و نیرو برخوردار باد. در کشور خورشید سان سپندارمذ بشود که او بکردارهایی که از منش نیک است پاداش دهاد. (همان ص ۱۳۶)
مرحوم پورداود که از مراجع اصلی شرح و تبیین واژه ها و مفاهیم اندیشه ایران باستان است در شرح بند ۱۰ هات ۴۳ که در بالا ذکر گردید. ذیل کلمه هُوَر (hvar) دقیقاً کلمه خورشید را ذکر نموده و به یک عبارت هور به خورشید ترجمه شده است اما دو نکته، مکمل نظر پورداود در رسیدن از کلمه هور به خورشید است اول این که به تعبیر ایشان، واژة هور به شکل و هیأت خَون در بند ۳ از هات ۴۴ و در بند ۲ از هات ۵۰ آمده. این خَون در زبان فارسی به خور تبدیل گشته است. دو بند مذکور چنین است: «این از تو می پرسم، درست به من بگو ای اهورا کیست از آفرینش پدر راستی نخستین؟ کیست که به خورشید و ستارگان راه (گردش) داد؟» (همان ص ۱۳۸) و هم بند ۲ از هات ۵۰: «چگونه ای مزدا، کسی که چارپای خرمی بخش خواهان است، کسی که آرزو دارد که آن با کشت زار از آن او شود، آن کسی که از روی دین راستین، درست زندگی کننده، در بین بسیاری که به خورشید نگرند؟ توآنان را در روز شمار در سرای هوشیاران جای دهی» (همان ۱۹۰)
بنابراین درگاتاها هور و خَون (خور) هر دو به معنای خورشید است. کلمه امروزی خور که ابتدای خورشید قرار دارد همان خون اوستایی است. و نکته دوم کلمه شئت است که پور داود تاکید می کند در اوستا چه بسا با کلمه هور آمده است: «واژه هور بسا در اوستا با صفت خشئیتَ آمده: هور خشبت Hvara-xshaaeta در فارسی خورشید گوییم» (یادداشت های گاتاها، گزارش پورداوود ص ۱۶۰)
بنابراین کلمه هورخش در آثار شیخ اشراق برگرفته شده از همین خورشئت است که به صورت ساده و خلاصه شده هورخش در آمده است فلذا کسانی که در ترجمة هورخش، آنرا هو و رخش ترجمه می کنند و آنرا مرکب از هو به معنای فضیلت و رخش به معنای رخشندگی و درخشانی می دانند به نظر می آید خطا می کنند. اصل کلمه هورخش از هور و خشئیت است نه هو و رخش (همان که پورداود بر آن تکیه و تاکید می کند و در اوستا هم به معنای خورشید است) شیخ اشراق هم آنرا در نظام فرشته شناسی خویش در بیان مراتب نور و وجود، خورشید گرفته است.
در باب کلمه شئِتَ مرحوم پورداود ذیل کلمه جم که در بند ۸ از هات ۳۲ به کار رفته و روی هم کلمه جمشید را ساخته است توضیح کاملی دارد (شید که همان شئت است در گاتاها بعنوان یک صفت هم به هور اضافه شده و هم به جم و در هر دو به معنای درخشان است) پورداود ذیل کلمه جم می آورد: «جم درگاتها بیشتر از همین یکبار نیامده اما در بخش های دیگر اوستا بسیار یاد شده و بسا یا صفت خشئت xshaeta آمده که به معنای درخشان و درفشان و روشن است خشئت در فارسی شید شده برزم اندرون شیر پاینده ای ببزم اندرون شید تا بنده ای (فردوسی)
همین صفت است که با جم آورده شده (جمشید) و با واژه خور، خورشید گوییم برابر هوَرِخَشت که در اوستا آمده (یادداشت های گاتاها ص ۱۵۳)
همچنین مرحوم پورداود در شرح کلمه خورشید سان (به کار رفته در بند ۱۶ هات ۴۳) چنین آورده: «خورشید سان: خونگ درس، این صفت از خونگ و از واژه خَون درآمده و درگاتها به مفهوم خور و کره خورشید و آفتاب است هئیت دیگر همین واژه را که هم در گاتها و در جاهای دیگر اوستا هَور آمده در فارسی هور (خور) گوییم.» (همان ص ۲۲۵)
اما خارج از تبیین مفهوم لغوی هورخش که ذکر گردید، در دو جای اوستا، دو بخش مستقل در باب خورشید یا همان هورشئت وجود دارد یشت ششم از یشت ها با عنوان خورشیدیشت که چنین است: «خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را می ستایم. هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند و تابان شود، هنگامی که خورشید بدرخشد صدها و هزارها ایزد مینوی برخیزند و این فرّ را فراهم آورند و فرو فرستند. آنان این فرّ را بر زمین اهورا آفریده پخش کنند. افزایش جهان اشه را افزایش هستی اشه را. هنگامی که خورشید برآید زمین اهورا آفریده پاک شود، آب روان پاک شود، آب چشمه ساران پاک شود، آب دریا پاک شود، آب ایستاده پاک شود. آفرینش اشه است که از آن سپنته مینیو است پاک شود. اگر خورشید برنیاید دیوان آنچه را که در هفت کشور است نابود کنند و ایزدان مینوی در این جهان استومند استوار، جایی نیابند و آرامگاهی نجویند. کسی که خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را بستاید. پایداری در مقابل تاریکی را، پایداری در مقابل تیرگی دیو آفریده را، پایداری در مقابل دزدان و راهزنان را، پایداری در مقابل جادوان و پریان و پایداری در مقابل مَرِشَون را، چنین کسی اهورا مزدا را می ستاید. امشاسپندان را می ستاید. روان خود را می ستاید و همه ایزدان مینوی و جهانی را خشنود می کند.» (اوستا، یشتها، خورشیدیشت) نقش خورشید در گسترانیدن وجود در عالم، بنا به تعابیر زیبای این یشت بی نظیر است و نمی توانم بگویم شیخ ما به این نقش و وضع خورشید در حکمت ایران باستان بی تفاوت بوده و از آن در گسترانیدن نور وجود در نظام اشراقی خویش استفاده نکرده باشد.
و مورد دیگر قطعه ای است به نام «خورشید نیایش» که جزو ادعیه روزانه مزدیسنان می باشد. خورشید نیایش در نوزده بند تنظیم شده که از بند یازده تا هفده آن مطابق است با بندهای یک تا هفت از یشت فوق یعنی خورشیدیشت، خورشیدیشت را مزدیسنان در هر روز سه بار می خوانند در بامدادان (هاونگاه) و نیمروز (رپیتوینگاه) و عصر (ازیرینگاه) (فرهنگ اعلام اوستا ص ۱۴۶۰)
اما چنان که گفتیم هورخشئت اوستایی در زبان پهلوی تبدیل به hvarxset ( هورشیت) شد و در زبان فارسی خورشید. یعنی شیئت اوستایی تبدیل به شیت گردید و بنا به تبدیل معمول ت به د در زبان فارسی (هم چون تبدیل بُد-بودا- به بت) شیت پهلوی مبدل به شید فارسی گردید. البته در زبان پهلوی کلمه آفتاب هم بعنوان لغت برای خورشید وارد زبان پهلوی شد.
در فرهنگ پهلوی اصطلاحاتی چون هورشیت چیهر به معنای خورشیدچهره (و نام یکی از پسران زرتشت) و هم هورخشت به کار رفته است. برهان قاطع هورشت را چنین تعریف نموده (هورخش: به ضم اول و سکون ثانی و فتح را به معنای اول هور است که نام آفتاب عالمتاب باشد» (به نقل از فرهنگ پهلوی ص ۲۳۷)
بنابراین بدون تردید اصطلاح هورخش در حکمت اشراقی همان خورشید در فرهنگ اوستایی و پهلوی است. شیخ اشراق با استناد به مفهوم هورخش، خورشید را بعنوان نور مجرده مدبره عالم ارض انتخاب کرده و در این انتخاب اساسا به مفهوم آن در فرهنگ ایران باستان نظرداشته. اما شیخ در حکمة الاشراق و در شرح هورخش آنرا طلسم شهریور هم خوانده است و این به چه معناست؟ شهریور در فرهنگ اوستایی با عنوان خشثرونیریه آمده و به دو معناست از یک سو به معنای کشور منتخب یا پادشاهی برگزیده و هم بهشت یا کشور آسمانی اهورا مزدا آمده (شهر در فارسی از همین کشور گرفته شده است) و از دیگر سو نام امشاسپندی است که نگهبانی ششمین ماه سال و چهارمین روز ماه بدو سپرده شده. امشاسپندی که پاسبان فلزات و فرشته موکل بر آتش است. محتمل شیخ اشراق این وجه موکل بر آتش بودن را از شهریور برگرفته و نام آنرا با هورخش آورده: «هورخش که عبارت از طلسم شهریور بُود، نوری است شدیدالضوء، فاعل روز و رئیس آسمان و…».
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب